این روزایم برایم شده سرگرمی فقط برای گذراندن عمر، در کره ی بزرگ زمین زندانی شده ام .نمیدانم چگونه می توان رها شد! استرس های وجودیم مانند کلاغ هایی هستند که تخم شان را یده ام تمام وجودم را نوک نوک می کنند اما ای کاش،ای کاش دستی دراز از میان کلاغ ها به سویم می آمدونجاتم می داد از دست شان . تنهایی درونم به پهنایی دریاست .خدایا من دلتنگ توهستم هربار که از تو دور می شوم شرمسار توهستم من .من شرمسارم چون غفلت می کنم چون گناه می کنم و گستاخم چون هربار مطمئن تر به سویت باز میگردم خدای من خالصانه دوستت دارم مهربانم نازنینم از زمانی که تو را شناخته ام بیشتر از وجودم تورا دوست دارم .
محبت خدایم در نان سرسفره است محبت مهربانم در بخشش است بله من متفاوتم من بنده ی متفاوت توام که قدری از محبتت را در درونم دمیده ی خدایا ای بخشنده ام خودت کمکم کن دوستت دارم مهربانم .
سلام خوبید ؟بعد از مدتها دست به قلم قدیمی خود میبرم نمیدانم قرار است از چه بگویم ؟از پسرک مغرور که حتی برا درخواست جزوه غرورش را نمی شکند یا ازخودم بگویم ؟
دلگیرم سخت دلگیرم از بی وفایی دنیا ولی شادم از همراهی خدا انگار باتمام قدرتش بزرگیش کمکم میخورد دل شادم از خودم از دنیا .بعد مدتها اومدم یه خبر مهم بدم ولی برا شنیدنش یا بهتر بگم نوشتنش یه شرط دارم .بهم پیام بدید اگه دنبالم میکنید واقعا وشاید حرفایی بزنم به شمام کمک کنه .
مدت هاست شعر ننوشتم حوصله ام دیگر به قلم نمیرود چه بگو اخر
تمام حرفای دلم تو یه شعر مولاناست امیدوارم خوشتون بیاد :
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بیتو به سر نمیشود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بیتو به سر نمیشود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بیتو به سر نمیشود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بیتو به سر نمیشود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو میکنی بیتو به سر نمیشود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بیتو به سر نمیشود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بیتو به سر نمیشود
خواب مرا ببستهای نقش مرا بشستهای
وز همهام گسستهای بیتو به سر نمیشود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بیتو به سر نمیشود
بی تو نه زندگی خوشم بیتو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بیتو به سر نمیشود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بیتو به سر نمیشود
سلام
اولین شعر در خارج از فضای عاشقانه رو نوشتم شاید زندگی دوباره رو شروع کردم شاید دوست تنهایی هامو پیدا کردم دوستی که بهترازهزاران آدم زمینیه نمیدونم چه جوری شروع شد و چه جوری تموم میشه بزارید ازشعرم بگم با تمام علاقه ی که به شعر دارم در یه روز گرم تابستون برا رونمایی کتاب استاد عزیزم رفتم نگارستان تو راه برگشتن تنها تراز همیشه بود زمان تنهایی من کلمات تو سرم میچند اما کنار هم نمیتونم رو کاغذ بنویسم توسرم شعر میشن اما رو کاغذ نمیان سوار اتوبوس شدم اتوبوسی که مسیر طولانیو قرار بره از پنجره به بیرون نگاه میکردم که دختری و سوار بر دوچرخه ی دیدم به مقصد که رسیدم مدام یه مصرع از استاد پروین اعتصامی تو ذهنم میچرخید:
از بهرغرامت همه جامه زتنت بیرون کنم
سوار اتوبوسی دیگر که شدم شروع شعرم بودی طولانی تر دیگر توصیف نمیکنم به گمان پس از خواندن شعر متوجه ی همه چیز بشوید .
از بهر غرامت چادری از سر کنم
بی جان شومو در خفافریاد کنم
میکشد این تن من ذلتو پیری که زنم
ندارم حق راندن تنم مگر به اذن شوهرم
خسته خسته دوان دوان فراریم
از این جهان بی پناه به هردری فراریم
به کوه طور و دشت لوت به هرکجا فراریم
چه می شود اگر تنم به جای محنت هوا
آدم این دنیا شود
هر لحظه از زمان دوان به سمت رویا بدوم
آزاد ، آزادو رها بی هیچ اجازه از کسی
پدال های چرخمو تکان دهم
با هرلباس و ظاهری خیابونا رو متر کنم
چه می شد اگر خدا کمی ازاین هوای بسته مان به آدما تزریق کند.
براتون بهترین ها رو آرزو دارم امیدوارم همیشه در آرامش باشید شب روزتون بخیر .
عجب آشفته بازاری شده ست اما مثل پری که در مقابل باد است ایستاده ام نه آن گونه که تو تصور میکنی محکم ایستاده ام پر قدرت ایستاده ام و برنامه ها دارم خدامن همیشه هست همیشه کنارمه و حتی زمانی که من بچگانه قهرمیکنم اوعاشقانه به من می نگرد و چقدر زیباست در اوج دلخوری با صدای اذان بیدار شی و از شرمندگی نتونی بخوابی نتونی بی اعتنا باشی دشمن آدمم براش دعوت نامه نمیفرسته که وقتی با خدا قهرم برام میفرسته روزگارم ارومه امروز بعد از مدتها از آذوقه ی که برای پدرم گذاشتم لبخند رضایت بخشش را کی دیدم و چه صمیمانه دوستت دارم بابا .
میگن یه بیتی شعر به حساب نمی آید ننویسید من شرمنده ی همه کسانی هستم که مطلب و متن من رو زحمت میکشند میخوانند متاسفانه یا خوشبختانه تنها سه یک بیتی دارم امیدوارم پسندتان باشد خودنوشته های سیاه من :
اه از این عمر بیداد که گذشت /اتش به جانم زدو بی جان گذشت
بیخیال روز ماه وسال میشوم /انگار یک عمرام که تکرار میشم
دل شکستم از همه عمر گزاف /که سری دارد به اندازه ی مار
شب بخیر ای کاش بختمان به روشنی روز و خورشید باشد
دوشبه زود میخوابم ساعت ده اما خوابای اشفته میبینم ساعت دو و پنج بیدار میشم چقدر سخته پنج وقتی بلند میشی کلی سرحال باشی حالا که فکرشو میکنم من فقط دارم فرار میکنم از کابوس از .
دلم براخودم تنگه نه هیچ کس دیگه ی دیروز خواب باباجون دیدم خدا بیامزردش هیییی.
سلام
دلتنگم اما باید فراموشت کنم
باید مقاومت کنم
اسیر این دل نشوم
اشفته و پریشان نشوم
اما چطور فراموشت کنم
تو یه زخمی بردلم
مرهمی ندارم در جهانم
بغض میکنم کنار پنجره ی بخار زده مینشینم و به چشمان نم دارم اجاره ی باریدن میدهم به قلبم اجازه ی تنگ شدن اما در این میان هرگز نمیگذارم افکار راه خودش را برود زندانیش میکنم .برای آخرین بار سجاده ی را پهن میکنم و دستانم را بلند کرده و از خدا تورو میخواهم ای کاش .ای کاش
دیگر نمیتونم صحبت کنم اشکاهایم امانم را برده اند بی قرار میزنم بیرون و زیر باران قدم میزنم اینبار دعا میکنم هر قطره که میریزد یه خاطره ات را فراموش کنم شاید که تا انتهایی باران آنزایمر بگیرم و نه تنها تورا بلکه خودم راهم نشناسم آهسته قدم برمیدارم و نگاهم خیره به زمین است چک چک اشکاهایم با باران فرو میریزند و باهرقطره جزئی از خودم را در خیابان جا میگذارم .
سلام
عجب شبی بود امشب ،عقد بهترین و صمیمی ترین دوستم شاید بدون تردید بتونم بگم بهترین شبم ،قشنگ ترین لحظه ی که دختری که هیچ پسریو نگاه نمی کنه حتی یه رژساده هم نمی زنه به یکی محرم می شه و تمام وجودشون مال هم می شه و خنده های که بدونه توصیفه .
رفیقم زوج شدم مبارک باشه برات بهترین هارو می خوام .
سلام
زندگی رو وقتی از دور نگاه می کنید پر از فرازو نشیب گاهی درد ورنج گاهی شادی و پای کوبی کسانی برنده می شند تو بازی زندگی که به درد رنج نبازند بچها یه خبر خوب دارم هفدهم تولدمهبرا دعا کنید که وقتی شمع ها رو فوت میکنم آرزوهای قشنگ کنم و بیست سال از زندگی گذشت .یه خبر دیگم دارم اما ان شاءالله چند روز دیگه می رسم خدمتتون می گم براتون بهترینا رو ارزو دارم دوستای خوبم .
ساکت و آرام با صورتی خیس از میان خاطراتت گذر می کنم و چه سخت است گذر از میان خاطراتی که فقیرانه دست به سویم دراز کرده اند و خواستار چیزی از وجودم هستند ،چه می توانم بکنم ،آخر خدا چگونه می توانم چشمانم را رو به خاطراتی که تنها مرورشان را از من خواستاراند ببیندم و آنها را بدون ترحم له کنم ؟ بی توجه راهم را ادامه می دم میرم و میرم تا جایی که به آخر گذشته ام می رسم تنها یک خاطرچه باقی مانده است ، خم می شم دستانم را بازمیکنم و با لبخند نظارگرش می شوم خاطرچه با بی قراری تمام به سمتم می دود ،خدایا چه کنم ؟بمانم ؟یا که بروم؟او تنها بازمانده ی ماست ،تنها بازمانده ی من و او .در خیال خود بودم که خاطرچه را در بغلم دیدم ، خدایا نگفته بودی چرا باید بروم چرا نباید دست شان را بگیرم ،دیرست ،دیگر دیرست برای گفتن ای خدای من نگاه کن
،
اکنون من باز گشته ام به سال ها قبل و با او در حال قدم زدنم ،کسی دم گوشم زمزمه می کند خاطرات تنها آینده ات را می گیرند و در گذشته نگهت می دارند بی خبر از همه چیز سرم را باز میگردانم دورورم را نگاه میکنم هیچ کسی نیست صدامی زنم کسی نیست ؟تو کجایی ؟توو کجاااییی ؟
سه سال از آن ماجرا می گذرد اکنون متوجه می شوم صاحب آن صدا کسی نبود جز همان خدایی که در حال می گفت دست خاطرات را نگیر که من همواره در کنار تو هستم .
باز دلتنگت شده ام و در هر گوشه ی ذهنم تورو سرچ می کنم چه کنم که نتیجه ی یافت نمی شود .خنده دار است بر مانیتور خاطراتم نوشته ی پدیدار می شود ،آه چه می گوید ؟!'اتصال شما قطع است '
سال ها از تصادف من و دوستم بخت میگذرد: پوشه ی از دستم می افتد وتمام خاطراتم پخش زمین می شود بخت به سرعت بخاطر برخوردمان عذر خواهی می کند و در جمع کردند خاطرات ها به من کمک می کند آن روز خیلی آسوده تمام شد بی دغدغه
هر چه می گذشت حسی به من نبود یکی از خاطراتم را یاد آور می شود پوشه را در دست می گیرم آهسته باز میکنم دونه دونه خاطرات را مرور می کنم و با خیال آسوده غافل از تک خاطره ی شیرینم که بخت از من ید به کارم می پردازم .
وچه سخت است فراموش تو فراموش خندهایت فراموش خاطراتت و چه تلخ است فراموشی بی درد .
مروری بر خاطرات حافظه ی بلند مدت
دوست تنهای های آدم فقط من دیونه ی درون شه هر آدمی یه من دیونه داره که همیشه کنارشه و آرومش می کنه من خوشبختانه یا بدبختانه دوتا دیونه درونم دارم یکی دیونه ی خودم و یکیم دیونه ی رفیقم .
نمیدونی رفیق خندهات چه لذتی داره وقتی خوابی دیدن صورتت چه لذتی داره اوج خوشبختی لحظه ی که دو تاب نشستیم تو سرمای استخون سوز آهنگ گوش می دیمو قهقهه می زنیم .
بابت بودنت ممنونم رفیقم
ادامه مطلب
درباره این سایت